امروز تونستم تا این ساعت به کسی اس ندم و نزنگم...به هیچ کس حتی دوستای دخترم،لیلا،هاجر ..
بجز اینکه صبح فرزانه چنتا اس داد و زنگید و واسه بیمارستان، اینکه کدوم بخش و چه ساعتی باشیم هماهنگ کرد.
دارم تمرین میکنم،خودسازی میکنم،میخوام به تنهایی اداپته شم ،میخوام یه دختر سفت و سخت و محکم شم،میخوام مستقل شم!یعنی میشه خدایا...
خیلی دلم گرفته ،خیلی دپم ...خدا کنه این روزا هر چه سریعتر سپری شه !خیلی حس بلاتکلیفی دارم انگار نمیدونم چی درسته چی غلطه !نمیدونم چی میخوام از زندگی !!
با سلام:
...به پست اولت هم تبریک می گم...
به خدا توکل کن....این نیز بگذرد
موفق باشی
ممنون آقا پارسا
اتفاقا این تکه کلام خودم تو اینجور مواقع است (این نیز بگذرد) ..
شما هم موفق باشی
سلام الهام عزیز
اینو بدون که : پایان شب سیه سپید است...
موفق باشی دوست عزیز
منتظرتم
خدانگهدارت باشه