از من به دخترم

درباره الی..

از من به دخترم

درباره الی..

خودسازی

 

امروز تونستم تا این ساعت به کسی اس ندم و نزنگم...به هیچ کس حتی دوستای دخترم،لیلا،هاجر ..

بجز اینکه صبح فرزانه چنتا اس داد و زنگید و واسه بیمارستان، اینکه کدوم بخش و چه ساعتی باشیم هماهنگ کرد.

دارم تمرین میکنم،خودسازی میکنم،میخوام به تنهایی اداپته شم ،میخوام یه دختر سفت و سخت و محکم شم،میخوام مستقل شم!یعنی میشه خدایا...

خیلی دلم گرفته ،خیلی دپم ...خدا کنه این روزا هر چه سریعتر سپری شه !خیلی حس بلاتکلیفی دارم انگار نمیدونم چی درسته چی غلطه !نمیدونم چی میخوام از زندگی !!

نظرات 2 + ارسال نظر
پارسا یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ب.ظ http://photoshopstar.blogsky.com

با سلام:

به خدا توکل کن....این نیز بگذرد ...به پست اولت هم تبریک می گم...

موفق باشی

ممنون آقا پارسا
اتفاقا این تکه کلام خودم تو اینجور مواقع است (این نیز بگذرد) ..
شما هم موفق باشی

حمید دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:11 ب.ظ http://www.coldnight.ir

سلام الهام عزیز

اینو بدون که : پایان شب سیه سپید است...

موفق باشی دوست عزیز

منتظرتم

خدانگهدارت باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد