-
آخه دروغ تا این حد........
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 16:13
یک سال پیش لثمو جراحی کرده بودم پانسمانی که داشتم خیلی جلب توجه میکرد یه دختر خوشتیپی دید و گفت جراحی کردی گفتم آره شما هم قبلا جراحی کردین .گفت نه من دندونپزشکی میخونم و کلی راجب رشته و دانشگاش حرفیدیم .... دیروز مدیر مسئول اینجا صدام کرد که خواهرشو نشونم بده گفته بود بهم که خواهرش تر۳ پرستاریه .... وقتی دیدیم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 09:58
چند روزیه جلیلوند باهام اس بازی میکنه ! شک داشتم کار درستی باشه بخودشم گفتم ولی ناخواسته اسا زیاد شد و هردو مون عادت کردیم ... نمیدونم آخرش چی میشه فقط خدامنه بخیر و خوشی وضعیت دوباره عادی بشه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 09:54
مدتیه ننوشتم .چون واقعا حوصله نداشتم آره بازم نتونستم سر حرفم بمونم بازم با رضا ادامه دادم بازم با رضا رفتم سر قرار بازم باهاش رابطه برقرار کردم.......... بازم میگم دلم نمیخواد از دوسژسری بنویسم فقط چون در حال حاضر فکرمو این موضوع مشغول کرده میخوام تخلیش کنم.. دیشب با رضا کات کردیم.امیدوارم اینسری قاطع باشم...چون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 16:41
رضا باز اس داد و زنگ زد ! فعلا که در تماسیم (کم) اما حس میکنم زیاد بود و نبودش دیگه برام اهمیت نداره ، ازین بابت راضیم . امیدوارم دیگه اشتباهی نکنم !!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 16:38
کارم اوکی شد ولی خوب نه با اون حقوقی که اول گفتن ! اما اشکال نداره بهتر از بیکاری و بی پولیه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 19:09
دلم بارون میخواد... خیلی هوای هوای پاییزیو کردم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 16:09
رضا دیشب چنبار زنگید و اس داد نجوابیدم ، امروز صبح اس داد الی زنده ای ! جواب دادم زنده ام ....اینجوری شد که یکم اس دادیم گفت قهریو یکم ابراز پشیمونی کرد و این حرفا زنگ زد یه کوچولو هم حرف زدیم ! واقعا نمیدونم چیکار کنم !؟ موندم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 16:08
امروز رفتم سر کار البته هنوز اکی داده نشده ولی اگه جور بشه خوبه ! از بچه های منتال ریتارد (عقب مانده ذهنی ) نگهداری میکردن فضای زیاد جالبی نبود . بوی مواد ضد عفونی کننده هم خیلی اذیتم میکرد یکم پرونده های پرستاری رو پر کردم و گزارش نوشتم خیلی شبیه پسرا بودن ! اکثرا هم خیلی خیلی لاغر بودن ، بعضیاشون سنشون خیلی زیاد بود...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مردادماه سال 1389 17:12
چه جالب رضا الان اس داد ! یه اس طنز نمیدونم خودش قبول داره کار اونروزش خیلی زشت و زننده بود ! فهمیده چقدر دلم شکسته ! چند روز پیشا هم یه ایمیل داده بود مقاله ای راجع به سرد مزاجی خانوما نکته جالبش این بود که همش خطاب به آقایون بود و بیشتر مشکل رو از عملکرد آقایون دونسته بود اما نمیدونم رضا با خودش چه فکری کرده بود که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مردادماه سال 1389 17:05
داشتم فکر میکردم چقدر خوب بود یه بچه مایه دار بودم ! شاید الان بیشتر از هر وقت دیگه ای به این نتیجه رسیدم که پولدار بودن خوبه ! انگار آدما هر چی بیشتر میخرن و خرج میکنن بیشترم گیرشون میاد و من هر چی قناعت میکنم کمتر ! وقتی این موضوع رو به یکی میگم میگه تو حالا وقت داری کار میکنی پول دستت میاد خوش میگذرونی ، راست میگه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مردادماه سال 1389 16:52
امروز ظهر از توانبخشی زنگ زدن واسه کار برم . خیلی خوشحالم هرچند نه به داره نه به بار ! اما خدا کنه جور شه ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مردادماه سال 1389 16:51
نمیدونم همه مثل من وقتی یکی براشون نظر میذاره خیلی ذوق میکنن ؟ یا من عقده ایم ! شایدم از عوارض تنهاییه .شاید
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مردادماه سال 1389 12:49
چقدر تنهایی بده ه ه ه ه ه ه ..... خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خستم از این زندگی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مردادماه سال 1389 09:40
یک هفته گذشت ، واقعیتش یه جورایی سخت بهم گذشت. من خیلی خیلی خیلی تنهام.ولی خوب گذشت و میگذره... داشتم به این فکر میکردم که اگه قرار باشه پول تلفن به خاطر یارانه ها زیاد بشه ، دیگه نمیتونم اینترنتم زیاد بیام .در اونصورت فکر کنم واقعا دیوونه بشم ! چون تنها دلخوشیه من اینترنته ،بیشتر ساعتها پشت کامپیوتر و تو خلوت خودمم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 16:21
بلاخره دیروز کاراموزی بیمارستانمون تموم شد بعد مدتها میتونم یه استراحتی بکنم و یه نفس راحتی بکشم ولی خوب تو خونه بودن اونم تو این روزای ماه رمضون خیلی سخته ، زمان خیلی دیر میگذره . روزمو فقط پای کامپیوتر، اینترنت،تلوزیون و با کتاب خوندن و وبلاگ گردی و آهنگ گوش دادن و البته قرآن خوندن میگذرونم. همه سعیمو میکنم که زیاد...
-
آرزوی نقش بر آب
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 22:20
در من غم بیهودگیها می زند موج در تو غرور از توان من فزونتر در من نیازی می کشد پیوسته فریاد در تو گریزی می گشاید هر زمان پر *** ای کاش در خاطر گل مهرت نمی رست ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت ای کاش دست روز و شب با تار و پودش از هر فریبی رشته عمرم نمی بافت *** اندیشه روز و شبم پیوسته این است من بر تو بستم دل ؟ دریغ از...
-
عمر رفته..
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 17:24
چون بلبل مست راه در بستان یافت روی گل و جام باده را خندان یافت آمد به زبان حال بر گوشم گفت دریاب که عمر رفته را نتوان یافت خیام
-
تصمیم
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 17:05
امروز تصمیم گرفتم همون دختر سابق باشم تصمیم دارم دیگه حداقل تا جایی که میتونم از دوستی با پسر کناره بگیرم(یعنی میتونم !!!) گوشیمو از سایلنت برداشتم .اینجوری بنظر خیلی راحت ترم دوسدارم دغدغه های ذهنم تغییر کنه.دوسندارم دیگه انقدر حس تنهایی و نیاز به حضور یکی بکنم.فکر میکنم دوستی واسه من عوارض و مضراتش بیشتر از فوایدشه...
-
خودسازی
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 21:21
امروز تونستم تا این ساعت به کسی اس ندم و نزنگم...به هیچ کس حتی دوستای دخترم،لیلا،هاجر .. بجز اینکه صبح فرزانه چنتا اس داد و زنگید و واسه بیمارستان، اینکه کدوم بخش و چه ساعتی باشیم هماهنگ کرد. دارم تمرین میکنم،خودسازی میکنم،میخوام به تنهایی اداپته شم ،میخوام یه دختر سفت و سخت و محکم شم،میخوام مستقل شم!یعنی میشه...