در من غم بیهودگیها می زند موج
در تو غرور از توان من فزونتر
در من نیازی می کشد پیوسته فریاد
در تو گریزی می گشاید هر زمان پر
***
ای کاش در خاطر گل مهرت نمی رست
ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت
ای کاش دست روز و شب با تار و پودش
از هر فریبی رشته عمرم نمی بافت
***
اندیشه روز و شبم پیوسته این است
من بر تو بستم دل ؟
دریغ از دل که بستم
افسوس بر من، گوهر خود را فشاندم
در پای بتهائی که باید می شکستم
***
ای خاطرات روزهای گرم و شیرین
دیگر مرا با خویشتن تنها گذارید
در این غروب سرد دردانگیز پائیز
با محنتی گنگ و غریبم واگذارید
***
اینک دریغا آرزوی نقش بر آب
اینک نهال عاشقی بی برگ و بی بر
در من،
غم بیهودگیها می زند موج
در تو،
غروری از توان من فزونتر
اسمت چیه؟
الهام؟ الناز؟ الهه؟ علی؟
چه اهمیتی داره!!!
حالا هرچی!